elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

خاطرات تابستان و اوایل پاییز

  سلام به دوستای وبلاگیم والبته  سلام به دختر گلم که در آینده وبلاگشو میخواد بخونه...دیگه مثل گذشته  وقت نمیکنم بیام وبلاگت البته تنها من نیستم همه اینطوری شدن و زمان زود زود میگذره و واقعا نمیدونم چی شده که وقت و زمان رو نمیتونیم درست مدیریت کنیم ...خلاصه گفتم بیام چکیده ای از عکسایی که تو این مدت گرفتم و حجمشون رو کم کردم برات بزارم تا در آینده هم خودت و هم من با نگاه به این عکسا لذت ببریم. اینجا حمومت کردم  و واقعا خوشگل شدی عزیزم هرچند که خوشگلی ..هر بچه برای مامان و باباش زیباترینه و این واقعا درسته و زیباست اینجا تابستونه یا اینکه فکر کنم خرداد باشه رفتیم با دوستم و پسرش برای صبحانه پارک ...
20 اسفند 1395

عکسای جا مونده از فروردین و اردیبهشت و خردار ۹۵

واقعا وقت کم میارم برای آپ کردن وبلاگت دختر گلم قبلا تند تند آپ میکردم ولی ماه هاست که اصلا وقت نمیکنم چون کلاس اپشزی و باشگاه میرفتم به خاطر همین تو خونه هم وقت نمیشد واقعا بی انصافی کردم دیر آپ کردم ولی به زودی مرتب میکنم وبلاگت رو و دو سه تا پست هم از پاییز و زمستان میزارم ..تابستان رو پست قبلی گطاشته بودم ولی این عکسا ی توی این پست مربوط به سه ماهه اول سال ۹۵ هستش ..البته عکسای عید رو گزاشتم تو پستای قبلی ولی به زودی پستای پاییز و زمستون رو میزارم تا سال ۹۵ تموم نشده ...دختر عزیزم عاشقتم ..الی جونم تازگیا ازم نی نی میخوای ولی من توی دو راهیم ولی اگه خدا بخواد و تصمیم بگیرم دوست دارم برات یه آبجی بیارم البته هنوز دقیق تصمیم نگرفتم اگه حتم...
14 آذر 1395

سفرنامه استانبول

    درود به دوستداران وبلاگ من ( الای جووووون)   مامان تنبلم خیلی تنبل شده و وبلاگ منو دیر آپ میکنه ...تو این پست میخوایم عکسای سفر استانبول رو که تابستون ۹۵ رفتیم رو بزاریم  قبل از مسافرت خاله جون مامان عاطی فوت کرد و ما درست سه روز بعد از فوت اون رفتیم استانبول و چون بلیط هواپیما داشتیم باید درست اون روز حرکت میکردیم رسیدم فرودگاه استانبول و از اونجا بلافاصله رفتیمنزدیک تکسیم هتل گرفتیم و جابه جا شدیم و چون شب ساعت پرواز داشتیم ساعت ۴ و خورده ای استانبول رسیدیم و یک ساعتم تو فرودگاه معطل شدیم و خلاصه به هتلی که از دوست بابایی معرفی کرده بود رفتیم و ما چون بیشتر از ده روز میخواستیم بمونیم با تور نیومدیم ...
2 شهريور 1395

عید نوروز ۹۵ و مسافرت به آمل و بابل و بابل سر

سلام عزیزم خیلی وقته که وبلاگت رو آپ نکردم و عکسای عید نوروز و مساف ت عید ۹۵ رو امروز میخوام آپ کنم البته بعد از این آپ که مال عید نوروز و فروردین۹۵ هست دو تا پست دیگه باید بزارم که هنوز وقت نشده ..نمیدونم چی به سرمون اومده که اینقدر تو آپ کردن وبلاگت تنبل شدم دختر گلم .. زیاد وقت نمیکنم که برات بنویسم ولی زیر عکسی که میزارم توضیحش رو هم مینویسم تا در آینده بتونی بفهمی که از توضیحاتی که زیر عکسات هست چیکارا کردیم و کجا ها رفتیم ...داری دیگه بزرگ میشی و از بچگی در میایی ولی برای من همون دختر نازمی و رفته رفته بیشتر از قبل عاشقت شدم ...چون داری میفهمی و دختر خیلی خوبی شدی درساتم که عالیه و کل درسات که اولین پایه اش خیلی خوب هست ...بعد خو...
26 خرداد 1395

تولد الای و خاطرات بهمن و اواخر اسفند

حد بند خوشگلی که برات بافتم این لباس ست تریکه رو هم من برای تولدت گرفتم همراه با یک بلوز سفید خوشگل و کفش اتاق که عکساشو پایین پست برات میزارمشون   خاله شیرین خونه ما بود باهم سالاد الویه و خاگینه رولتی درست کردیم برای ناهار هفته ای یک یا دوبار با دختر نازم و باباش میریم بیرون گردش و اینجا الی هوس پیتزا کرد و رفت پیتزا ۲۰۰۰ شهناز و کلی نق میزدی که با خودن پیتزا یک ماآرامش پیدا کردیم اینجا داری نقاشی میکشی و کارتون می بینی اینجا هم باز مشغول نقاشی هستی و چند روز قبل از تولدته و داری برای من نقاشی میکشی عزیزم کلاهی که امسال برات بافتم البته امسال برات سه تا کلاه با یه شال که ست کردم ...
17 اسفند 1394

خاطرات اواخر آذر ودی ماه

اینجا برای تزیین و حکاکی هندوانه رفته بودم آموزشگاه  ولی برای شب یلدا هندونه نخریدیم چون هم الی مریض بود و هم اینکه هندوانه ه خراب و گرون بودن اینجا همون روز یلدا هست والی جون در حال استراحت چون مریض بود اینم شب یلدای ما البته من زیاد تدراک هم ندیدم چون کارگر داشتیم طبقه پایین خونه و وقت نبود یه میز ساده چیدم خاله الی جونم خونه ما یود شب یلدا   اینجا با الای جون داریم کیک کدو حلوایی درست میکنیم برای شب یلدا ...روشم با پشمک تزیین کردیم خیلی خیلی خوشمزه شده بود و توی آموزشگاه یاد گرفتم یه پرنده که کبوتر بود افتاده بود تو حیاط خونمو و ما نجاتش دادیم چند روز موندتو خونمون ...
27 دی 1394

خاطرات مهر و آبان و آذر

دختر گلم از بس سرم گرم درس های تو و کارای خونه و ورزش و کلاس آشپزی خیلی وقته که نتونستم بعد از خاطرات مسافرت شهریور ماه خاطرات پاییز رو آپ کنم توی وبلاگت ... ولی قراره سه تا پست فشرده بزارم یکیش از خاطرات سه ماه پاییز مهر و آبان و آذر و یه پست دیگه برای کلاس آشپزی که برای شب یلدا تدارک دیده شده بود بزارم ... یه پست دیگه هم برای تولدم که به خاطر اینکه طبقه پایین خونمون رو داریم کلا باز سازی میکنیم نتونستم تولدم رو ۲۰ آذر جشن بگیرم ... و به خحاطر همین توی یه روزی که کار کارگرا تموم بشه میخوام برای خودم یه تولد خصوصی بگیریم و بهم خوش بگذره کنار تو و بابا و خاله شیرین و اما عکسای این پست که توضیحشون رو زیرشون میخوام ...
27 آذر 1394