elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

عکسای جا مونده از فروردین و اردیبهشت و خردار ۹۵

1395/9/14 11:45
نویسنده : مامان ela
1,552 بازدید
اشتراک گذاری

واقعا وقت کم میارم برای آپ کردن وبلاگت دختر گلم قبلا تند تند آپ میکردم ولی ماه هاست که اصلا وقت نمیکنم چون کلاس اپشزی و باشگاه میرفتم به خاطر همین تو خونه هم وقت نمیشد واقعا بی انصافی کردم دیر آپ کردم ولی به زودی مرتب میکنم وبلاگت رو و دو سه تا پست هم از پاییز و زمستان میزارم ..تابستان رو پست قبلی گطاشته بودم ولی این عکسا ی توی این پست مربوط به سه ماهه اول سال ۹۵ هستش ..البته عکسای عید رو گزاشتم تو پستای قبلی ولی به زودی پستای پاییز و زمستون رو میزارم تا سال ۹۵ تموم نشده ...دختر عزیزم عاشقتم ..الی جونم تازگیا ازم نی نی میخوای ولی من توی دو راهیم ولی اگه خدا بخواد و تصمیم بگیرم دوست دارم برات یه آبجی بیارم البته هنوز دقیق تصمیم نگرفتم اگه حتمی بود توی وبلاگت مینویسم عزیزم مامان

پیک نیک و چایی و شیرینی داخل چادر دلتون چایی میخواد ؟ بفرمایید

 عکسایی که آپ میکنم از فروردین و اردیبهشت مونده  به خاطر اینکه وقت نکردم آپشون کنم  و برای اینکه یادگاری بمونه و دخترم این روزا رو یادش نره اینجا آپشون میکنم...

دختر گلم اینجا شاه گلی هستش بعد از عید نود وپنج  

باز این عکسم مال همون روزه  بعد از عیده وقتی که از مسافرت آمل و بابل برگشتیم خونه

اینجا هم رفته بودیم لاله پارک خاله ات هم با ما بود

مثل همیشه همش به فکر پیتزا خوردنی طبقه بالا و ما رو هم عاصی کردی و نمیذاشتی خوب مغازه ها رو نگاه کنم موقع گشتن و خرید کردن

آخرش دیگه ساعت ۸ رفتیم طبقه بالا تا پیتزا بخوریم هر چند که ما زیاد گشنمون نبود

اینجا یکی از روزهای اردیبهشت هست که میرفتیم برای پیک نیک و خوردن کباب و جوجه  داخل چادر مسافرتی 

وای چه روزای قشنگی بود تابستون  پیک نیک روزای جمعه

بازی با آیپدت داخل چادر همون روز

سر خاک مامان گلم اردیبهشت ماه

یکی از عصرای اردیبهشت داشتیم میرفتیم شهناز بازم پیتزا خواستی ولی قرار شد بریم بناب کبابی چون پیتزا زیاد خاصیت نداره

دخملی گلم فقط خریدن رو دوست داری موقع خوردن دهنت بسته میشه و میمونه غذات برای ما...

اینجا هم دوتایی رفته بودیم پارک بابات فووتبال تماشا میکرد منم برات چیپس و بستنی خردیم و بردمت شهر بازی

 

اینجا باز شاهگلیه فصل گلهای زیبا که دور و بر پارکا کاشته بودن

اینجا هم پارک نزدیک خونمونه که دخملی رو برده بودم اردیبهشت یا خرداد بود فکر کنم

یه جمعه خوب فروردین سال نود و پنج ...وای که خیلی دیر کردم برای اپ کردن عکسات عزیزم واقعا که تلگرام و اینستا و بقیه سایتها وقت ما رو گرفته و نتونستم به وبلاگت برسم ولی به زودی همه عکسات رو اینجا اپ میکنم توی پستای بعدی

یه خواب خوش بعد از اینکه حمومت کردم

اینجا هم جشن الفبا دارین اخر کلاس اولت یعنی اواخر ادریبهشت ماه هستش

اینم کیک جشن الفبا

اردوی مهد کودک اردیبهشت ۹۵

اینجا مدارس تازه تعطیل شده و رفتیم اردوی به همراه بچه های مهد کودک قصر عسل که تو هم قبلا اونجا بودی پیش دبستانی رو و منم تو دفترش کار میکردم ولی بازم رفت و امد داریم با خانم محتشم و به تو خیلی خوش میگذره وقتی میریم مهد کودک تا با دخترش بازی کنی

 

اینجا هم رفتیم پارک خودمون نزدیک خونه و عصرانه بردیم من و بابات و خاله و الای جون خوجلم

 

جشن پایان تحصیلی مهد کودک  قصر عسل که من و  الی هم دعوت بودیم

 

اینجا هم زرشک پلو گذاشته بودم یعنی هر دو هفته یه بار میرفتیم پیک نیک

و باز پیک نیک روز جمعه اردیبهشت ماه

و اینجا هم رنگ انگشتی گرفته بودیم برات و رفتی حموم بازی میکنی با رنگا روی دیوار ..بابات برای منم گواش خریده بود که با هم روی فون کار کردیم و چسبوندم به اتاقت  

 

بازم یکی از روزای زیبای بهاری که رفتیم پیک نیک من و تو مبابا و خاله شیرین و کباب پختیم و بالاخره رفتم کلاس اشپزی و انواع کباب رو یاد گرفتم و هفته ای یک یا دوبار خوشگل مامان از دست پخت من میخوره به باباتم یاد دادم اون توی منقل و من روی منقل گازی درست میکنم چون من وقتی یایات نیست حوصله ندارم برم آتیش درست کنم با زغالهای منقل

اینجا باز یکی از روزای قشنگ اردیبهشت ماه هست که رفتیم گردش برای ناهار

 

دوتا چوجه برات خردیدم با اسرارت ولی بیشتر از ده روز نتونستم تحملشون کنم چون از بس گرفتی تو دستت یکیش مرد منم دادم رفت

 

 

اینجا هم یه سفره ساده از موقع افطار هست ماه رمضان که سوپ گشنیش هم گزاشتم برای بابات که روزه بود

 

اینجا هم که با توپ شلاتس من ژست گرفتی عزیزم روز به روزم نمیدونم چرا بیشتر از قبل دوست دارم

 

اینجا هم رفته بودیم خونه دوستم مهناز که دو کوچه از ما بالاتره و تو اتاق ایلین ازت عکس گرفتم دختر دوستم مهناز

 

اینجا هم باز پیک نیک رفتیم و بابات قرار بود جوجه درست کنه تو منقل 

 

 

یکی از روزای خوب بهاری که سه تایی میرفتیم پارک نزدیک حونمون

 

اوایل خرداد ماه هست این عکس وقتی که با خاله رفته بودی حموم و خوشگل شده بودی نمیرونم چرا داری روز به روزم تپل میش و این نگرانم کرده من که لاغر مردنی بودم و حالا نمیدونم تو چرا اینطوری شدی عزیزم

 

پسندها (2)

نظرات (1)

mhr3A
2 بهمن 95 20:14
وب متفاوت و زيبايي دارين خيلي خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم باعث افتخاره شما هم به من سر بزنيد خيلي ممنون