شهریور ۹۳ و گردشها وخاطرات این ماه
این پست طولانی ترین پستی هست که گذاشتم امیدوارم که خسته نشده باشین این پست عکسای شهریور ماه و خاطرات این ماهه... به خاطر اینکه مسافرت میرم تا اخر شهریور اینجا نیستم این پست رو آپ کردم تا با خاطرات سفرم قاطی نشه و روی هم انباشته نشه ... به این سفر واقعا نیاز دارم خدا کنه الی تو راه زیاد اذیت نکنه و خوب تا کنه برای مسافرامون شمال و مشهد رو انتخاب کردیم چون جاریم که تهرانیه میاد خونه مادر شوهرم به خاطر همین دیگه تهران نمیریم چون اونا نیستن دیگه لزومی نداره تهران بدم البته یه چند نفر دیگه هستن ولی دیگه زمان مسافرت طولانی میشه و از حوصله خارج میشه خواستم از دوستای گلم خداحافظی کنم پارک نزدیک خودمون عکسای ات...
نویسنده :
مامان ela
19:51
خاطرات نیمه دوم مرداد 93 و عکسای جا مونده از ماه رمضان
گاهی انچنان خسته میشوم که دوست دارم برق تمام دنیا قطع بشود و همه و همه چیز در سقوط مطلق غرق شود. چرا که گاهی هم روح و هم جسم آنچنان خسته میشود که هیچ چیز یارای آن را ندارد که آرام بخش باشد .ای کاش گاهی زندگی به ما چند روز مرخصی میداد تا روحمان شارژ شود .بعد دوباره زندگیمان را از جایی که مانده است از سر میگرفتیم !!! این روزها اکثرا به خاطر گرمی هوا میزیم پارک نزدیک خونمون... دو سه بار هم رفتیم شاهگلی و تربیت و این جمعه هم رفتیم با غ بابا بزرگ چون قرار بود دور خانه باغ رو سایبان بزارن تا وقتی بیرون باغ میشینیم آفتاب نیفته رومون و بتونیم بیرون خانه باغ غذا بخوریم و بخوابیم و بچه ها بازی کنن.... گاهی...
نویسنده :
مامان ela
22:46
عید فطر و اومدن دوستان قزوینی واسپانیایی و عکسای جامونده از ماه رمضان
چند تا حرف با دوستام
به همه دوستایی که وبلاگ دارن کد میدم مخصوصا اونایی که قبلا تو لینکام بودن و الان تو قسمت مطالب دوستان آدرسشون رو دارم و هر وقت آپ شدین بهتون سر میزنم جون برام عزیزین و بهتون عادت کردم هر کی کد خواست آدرسش رو بزاره برام تا در قسمت مطالب دوستان هم آدرسش رو ثبت کنم منو میبخشید اگه من اسامی شما دو از لینکام پاک کردم به خاطر امنیت خودم و شماست چون بعضیا بین من ودوستام تفرقه میندازن و با آدرس من پی ام میزارن در صورتیکه اون شخص من نیستم !!! اگه پیامی منفی در وبلاگتون با آدرس من دریافت کردین بدونین من نیستم از آدرسم سواستفاده کردن من به خاطر همین مسله اسامی دوستام رو برداشتم و از مطالب دوستان که ا...
تیرماه ۹۳ و ماه رمضان
توی ماه رمضان بابایی همش روزه بود منم چند روز به آخر مونده کم آوردم دوجا مهمونی رفتیم خونه بابا بزرگت و عمه ات و گاهی هم بعد افطار میرفتیم خونه خاله من و اکثر روزها هم قبل افطار هم بعد افطار میرفتیم پارک و بعد افطار اکثرا بابات ما رو میبرد شاه گلی و باغلار باغی و آبرسان و پارک سلامت رشدیه و اما عکسایی که در طول این ماه ازت گرفتم ۳۰ مردار هم ک،چلوی ندا جوون خواهر زاده ام به رنیا اومد و رفتیم بیمارستان و ۵ مرداد هم رفتیم خونشون که عکسای خونه و سیسیمونی رو بعدا تو پست بعری میزارم ولی عکسای مهمونیا و بیمارستان رو تو همین پست میزارم بریم سراغ عکسا همش عاشق کبابی و اکثر روزا میخوای که برات ردست کنم البت...
نویسنده :
مامان ela
12:41