elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

خاطرات تابستان و اوایل پاییز

1395/12/20 0:00
نویسنده : مامان ela
1,263 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به دوستای وبلاگیم والبته  سلام به دختر گلم که در آینده وبلاگشو میخواد بخونه...دیگه مثل گذشته  وقت نمیکنم بیام وبلاگت البته تنها من نیستم همه اینطوری شدن و زمان زود زود میگذره و واقعا نمیدونم چی شده که وقت و زمان رو نمیتونیم درست مدیریت کنیم ...خلاصه گفتم بیام چکیده ای از عکسایی که تو این مدت گرفتم و حجمشون رو کم کردم برات بزارم تا در آینده هم خودت و هم من با نگاه به این عکسا لذت ببریم.

اینجا حمومت کردم  و واقعا خوشگل شدی عزیزم هرچند که خوشگلی ..هر بچه برای مامان و باباش زیباترینه و این واقعا درسته و زیباست

اینجا تابستونه یا اینکه فکر کنم خرداد باشه رفتیم با دوستم و پسرش برای صبحانه پارک 

اینجا هم که اواخر شهریور ماهه رفتیم پارک مثل اکثر روزها بازی کنی

حاضر شدیم بریم خونه خاله ام که فوت کرده بود مرداد ماه و بچه هاش هر پنجشنبه جمع میشن خونه مامانش من و تو هم با هم داریم میریم اونجا

ایستگاه اتوبوس نشتیم ولی آخرش با تاکسی رفتیم 

اینجا چانه الی جونم خورده بود  زمین  تو پارک بخیه خورده بود بردیمت بخیه بزنن بیمارستان شهریور ماه بود دقیقا روز چهام خاله عزیزم که فوت کرد

شهریور ۹۵ 

لباسایی که تنت کردم برات از استانبول خریدم همه چی برات خریده بودم از کفش و کیف و لباس و شلوار خانگی و لی و حتی شورت و جوراب و خیلی چیزای دیگه مثل حوله و گیره ....یعنی برای یک سالت کامل لباس گرفتم دیگه نیازی نیست که برای عید لباس بخرم فقط دوتا بلوز آستین بلند باید برات بگیرم چون اونایی که برات گرفتم بیشتر آستین کوتاهن 

اینجا رفته بودیم مغازه ایلیا گوهری برای زدن فیلتر شکن به لب تاب من اواخر شهریور ماه

اینجا داریم رب درست میکنیم خونگی ..چون دیگه همه چی گندش در اومده و بهتره مثل گذشته ها مثل مادرمون طبیعی درست کنیم ...دادیم بیرون اب گوجه ها رو کشیدن و بابات و خاله شیرین خواهر من کمک کردن من که بلد نبودم

اینجا هم پارک نزدیک خونمونه مثل بقیه روزای دیگه رفتیم بازی کنی و تنقلات خریدیم رفتیم شهربازی

کیف مدرسه الی جونم که از استانبول براش گرفتم یه جامدادی هم داخلش داره

اخر شهریور ماه که دوتایی رفتیم برای صبحانه پارک منظریه ..بابات اون روز نبود ..دوتایی بهمون خوش گذشت تو پارک صبحانه و چایی

شهر بازی که سرپوشیده اش کردن اینجا مهر ماهه که رفتیم تا بازی کنی داخل شهر بازی و چند تا دستگاه سوار شی

اینجا هم رفته بودیم شهناز تا برای من و تو قمقمه بخریم ..هر دو خریدیم استیلشم خریدم تا اب گرم رو هم خوب نگهداره گاهی برات شیر داغ بریزم ببری مدرسه ..و یا عصرا ببرم بیرون بخوری مال منو هم نمیدادی تعجب

اینجا هم اومدم کلاستون و ازت عکس گرفتم مدرسه ..چون نماینده انجمن و اولیای کلاستون هم هستم 

تولد صبرا دوست و هم کلاسی الای که خونشون هم نزدیک خونه ماست

پارک

 

داریم میریم بیرون عروسکت رو هم با کالیسکه اش بارمون کردی البته عروسکت رو نبردی...خرست رو بردی

اینجا خونه خاله ات رفتی داری ناهار میخوری زودتر از ما تازه هم تپل شدی

خاله ات احسان میداد برای پدر بزرگت یعنی بابای من ..هشتمین سالگرد بابام بود که ساندویج درست کردیم کلی و بردیم سرخاکش روحش شاد بابای گلم

برای ناهار هم همون روز سوپ و ساندویج داشتیم نفری دوتا

موهاتو درست کردیم اینجا خیلی خوجل شدی

اینجا هم رفته بودیم ستاره باران مهر ماه

بقیه این پست رو دو روز دیگه پست میکنم چون تعداد عکس زیاده سی و شش تا آپلود کردم و سی و چهار تا موند برای پست بعدی

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)