شمال شهریور۹۳
دو تا پست پایینی هم مربوط به مسافرت شمال هست وبقیه این پست بازم تو پست بعدی گذاشته میشه... شمال ۲۲ شهریور انزلی رامسر۲۳ شهریور ۹۳ اسالم موقع برگشتن به خونه ...
نویسنده :
مامان ela
14:11
سری دوم عکسای مسافرت
هر لحظه از زندگی دخترمو دوست دارم ثبت کرده باشم . به خاطر همین عکسای زیادی گرفتم ازت دوست دارم لحظه به لحظه ببینم چطوری هستی بعد از سالها میچسبه به ادم دیدن دختر نازش که بزرگ شده وخانمی شده واسه خودش اما تو شمال یه بار زهر ترکم کردی داشتم به سخنرانیهای استاد پرویز شهبازی که تفسیرمثنوی میکنه گوش میکردم که یهو دیدم نیستی دنیا رو سرم خراب شد فکر کردم دیگه مردی جیغ کشیدم همه دورم جمع شدن داشتن دنبالت میگشتن منم دیدم فایده ای نداره همون جا تصمیم گرفتم برم داخل آب و خود کشی کنم و بدون تو پیش بابات بر نگردم چون نبود تو یعنی نبود ما... تا اینکه داشتم از حال میرفتم که یهو دیدم 20 متر اونطرفتر یه خانم دستت رو گرفته داره میارتت چون همه فه...
نویسنده :
مامان ela
17:38
سفر به شمال عکسای سری اول
20 شهریور به مقصد شمال حرکت کردیم ساعت 3 شب صبحانه رو توی جنگل اسالم خوردیم و بعد به طرف انزلی حرکت کردیم و سه روز مثل سال قبل توی همون هتل قبلی خونه اجاره کردیم قیمت ها هم خیلی گرون بود خلاصه شوهرم گفت مهم نیست یکسال کار میکنم سالی یه بارم میام ول خرجی کنم و آرامش داشته باشیم دیگه دیدم حق داره دیگه چیکار کنیم سه شبمون نزدیک یک میلیون شد برای عکسای مسافرتمون سهتا پست میزارم چون عکسا خیلی زیاده من والی هم عاشق عکس گرفتنیم به خاطر همین عکسامون زیاد شد بعد از انزلی تا تهران 6 ساعت راه بود رفتیم خونه برادر شوهرم یه شب موندیم فرداش زنگ زدن خاله شوهرم فوت کرده توی همون تهرانه خونشون وای عجب گیری کردیم ...
نویسنده :
مامان ela
0:45
( رفتن الی به پیش دبستان)
اینم پسر عموی الای هست که بعد از 24 سال به خدا به مامان و باباش هدیه داده یه هفته پیش خونه ما بودن بردیمش مهد کودکی که من اونجا مدیریت داخلیشو به عهده دارم و الی هم اونجا میره پیش دبستان این اکواریمم خانه کودک رو من تو دیوار خانه کودک کار کردم این درخت خوشمل رو هم باز خودم کار کردم تو اتاق مدیریت یه مدل دیگه اش هم تو اتاق الی کار کردم ...
نویسنده :
مامان ela
16:29
تولد آراد جوون دوست وبلاگی الای جوون
از مسافرت برگشتیم توضیحاتش رو با عکسا تو پست بعدی میزارم چون نوبت این پست بود عکسای مسافرت رو بعد از این پست میزارم ۱۶ شهریور تولد قمری آراد جووون پسر گل دوستمون شهرزاد جوون بود من و الی و سعیده وآنیسا به این جشن دعوت بودیم که خونمون هم خیلی نزدیکشون بود و زودتر از همه به اونجا رسیدیم وخیلی بهمون خوش گذشت بخصوص به شما بچه ها همش رقصیدین وپریدین ما هم قرمز شدیم ولی شهرزاد جوون و بقیه اونقدر مهربون و خودمونی بودن که ما خیلی احساس راحتی کردیم و اما بریم سراغ عکسا اینجا تازه رسیده بودیم داشتیم تو اتاق آماده میشدیم اینجا هم گاهی باهم شلوغی میکردین ما هم جداتون میکردیم ...
نویسنده :
مامان ela
17:33
دلتنگی و خداحافظی از !!!!!
شهریور ۹۳ و گردشها وخاطرات این ماه
این پست طولانی ترین پستی هست که گذاشتم امیدوارم که خسته نشده باشین این پست عکسای شهریور ماه و خاطرات این ماهه... به خاطر اینکه مسافرت میرم تا اخر شهریور اینجا نیستم این پست رو آپ کردم تا با خاطرات سفرم قاطی نشه و روی هم انباشته نشه ... به این سفر واقعا نیاز دارم خدا کنه الی تو راه زیاد اذیت نکنه و خوب تا کنه برای مسافرامون شمال و مشهد رو انتخاب کردیم چون جاریم که تهرانیه میاد خونه مادر شوهرم به خاطر همین دیگه تهران نمیریم چون اونا نیستن دیگه لزومی نداره تهران بدم البته یه چند نفر دیگه هستن ولی دیگه زمان مسافرت طولانی میشه و از حوصله خارج میشه خواستم از دوستای گلم خداحافظی کنم پارک نزدیک خودمون عکسای ات...
نویسنده :
مامان ela
19:51
خاطرات نیمه دوم مرداد 93 و عکسای جا مونده از ماه رمضان
گاهی انچنان خسته میشوم که دوست دارم برق تمام دنیا قطع بشود و همه و همه چیز در سقوط مطلق غرق شود. چرا که گاهی هم روح و هم جسم آنچنان خسته میشود که هیچ چیز یارای آن را ندارد که آرام بخش باشد .ای کاش گاهی زندگی به ما چند روز مرخصی میداد تا روحمان شارژ شود .بعد دوباره زندگیمان را از جایی که مانده است از سر میگرفتیم !!! این روزها اکثرا به خاطر گرمی هوا میزیم پارک نزدیک خونمون... دو سه بار هم رفتیم شاهگلی و تربیت و این جمعه هم رفتیم با غ بابا بزرگ چون قرار بود دور خانه باغ رو سایبان بزارن تا وقتی بیرون باغ میشینیم آفتاب نیفته رومون و بتونیم بیرون خانه باغ غذا بخوریم و بخوابیم و بچه ها بازی کنن.... گاهی...
نویسنده :
مامان ela
22:46