خاطرات نیمه دوم مرداد 93 و عکسای جا مونده از ماه رمضان
گاهی انچنان خسته میشوم که دوست دارم برق تمام دنیا قطع بشود و همه و همه چیز در سقوط مطلق غرق شود. چرا که گاهی هم روح و هم جسم آنچنان خسته میشود که هیچ چیز یارای آن را ندارد که آرام بخش باشد .ای کاش گاهی زندگی به ما چند روز مرخصی میداد تا روحمان شارژ شود .بعد دوباره زندگیمان را از جایی که مانده است از سر میگرفتیم !!!
این روزها اکثرا به خاطر گرمی هوا میزیم پارک نزدیک خونمون... دو سه بار هم رفتیم شاهگلی و تربیت و این جمعه هم رفتیم با غ بابا بزرگ چون قرار بود دور خانه باغ رو سایبان بزارن تا وقتی بیرون باغ میشینیم آفتاب نیفته رومون و بتونیم بیرون خانه باغ غذا بخوریم و بخوابیم و بچه ها بازی کنن....
گاهی الی جون انقدر اذیتم میکنی که همش دوست دارم بخوابی .خیلی اذیتم میکنی وتا یه چیزی رو میخوای لا اقل 20 بارهمون جمله رو تکرار میکنی منم امروز که عصبانیم کردی دستت رو گاز گرفتم و بابات دید و منو دعوا کرد البته تقصیر تو ست!!! که منو عاصی میکنی و پدر منو درمیاری .هر روز به خودم قول میدم دیگه نزنمت.... البته محکم نمیزنم یه دونه یا دوتا میکوبم به کمرت که بعدا عزاب وجدان میگیرم.... ولی یه جورایی میشه که نمیتونم چون تو آدم اهلی رو وحشی میکنی
داریم میریم شاهگلی برای افطار
دم در خونمون منتظریم بابا بیاد بریم
مثل اکثر روزا اینجا میری داخل محوطه بدنسازی
اینجا جمعه هست ماه رمضون و صبح رفتیم برای گردش شاهگلی
مثل همیشه در حال گرفتن بشکونی واز اینکار تو خوشت میاد وما بدمون میاد
شما دوتا دارین کلی پله رو بالا میرین و من حرص یخورم چون نفسم نمیاد
کنار استخر ائل گلی
سر کوچمون منتظر باباتیم بیاد و ما رو ببره بیرون
ماه رمضون چند بار با الی رفتیم مسجد واینم نمایی از نماز خوندن دخترک ناز مامانی
داری چرخ دوچرخه ات رو باد میزنی اونم با چه مهارتی
این کفشا رو وقتی رفته بودیم وسطای ماه رمضون آبرسان میگشتیم که برات این کفشا رو خریدیم درسته که خیلی با دوام بودن ولی تو اینارو هم زود خرابشون کردی بیچاره ها رو دوبار بابات داده تعمیر تا آخر تابستون دوم بیاره از اول مهر باید بری پیش دبستان یه جفت دیگه برات بخریم اما کفش پاییزی باید باشه چون دیگه هوا اون موقع یواش یواش سرد میشه
اینجا هم داریم میریم باز ائل گلی آیپدت رو گرفتی بغلت و ازخودت جدا نمیکنی وبابت هم کلی برات تنقلات گرفته که بریم کنار استخر با چایی بخوریم
تو اینجا ژست گرفتی چند تا پسر هم دارن نگات میکنن به ژستات و خوششون اومده بود ازت همش بهت لبخند میزدن چون از بس قرطی هستی
ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی پخته بودم و سالاد و فلقل هم برده بودم وتو شاه گلی خوردیم البته این دو روز بعد از عید فطره
تو راه وادی رحمت هستیم داریم میریم سرخاک مامان وبابای خدابیامرز من
سر خاک مامان عزیزم دختر ناز م به جای اینکه خونشون بری محکوم شدی بری سرخاک دلم برای بچم میسوزه که تو حسرت محبتهای مادرم مونده و این مسئله منو داغون میکنه
بعد از سرخاک رفتیم دوباره ائل گلی و چند دور گشتیم کنار استخر بعد هم رفتیم ناهار خوردیم بیرون
ژستو نگاه ! انگاری یه دختر بزرگه ...اون خانمه هم اون پشت داره نگاهمون میکنه
دوستت دارم عزیزم تو تنها هدیه ای هستی که هیچ کس جز خدا یارای گرفتن از من را ندارد...
به خاطر داشتن تو خدا را شکر میکنم که کودکی سالم و شیرینی مثل تو را به من هدیه داده است...
همیشه از من میخواهی که تنهایت نگذارم...
و من هر روز به تو این قول را میدهم ولی فردای آن روز باز هم میپرسی که هیچ وقت تنهایت نگذارم!
نمیدانم چرا اینقدر بی اعتمادی که باور نمیکنی من و تو تا ابد و تا زمانی که جان در بدن دارم باهم خواهیم بود وروزهایی زیبایی را در کنار هم خواهیم داشت عزیزم ...