تیرماه ۹۳ و ماه رمضان
توی ماه رمضان بابایی همش روزه بود منم چند روز به آخر مونده کم آوردم
دوجا مهمونی رفتیم خونه بابا بزرگت و عمه ات و گاهی هم بعد افطار میرفتیم خونه خاله من
و اکثر روزها هم قبل افطار هم بعد افطار میرفتیم پارک و بعد افطار اکثرا بابات ما رو میبرد شاه گلی و باغلار باغی و آبرسان و پارک سلامت رشدیه
و اما عکسایی که در طول این ماه ازت گرفتم
۳۰ مردار هم ک،چلوی ندا جوون خواهر زاده ام به رنیا اومد و رفتیم بیمارستان و ۵ مرداد هم رفتیم خونشون که عکسای خونه و سیسیمونی رو بعدا تو پست بعری میزارم ولی عکسای مهمونیا و بیمارستان رو تو همین پست میزارم بریم سراغ عکسا
همش عاشق کبابی و اکثر روزا میخوای که برات ردست کنم البته کنارش سیب زمینی هم روست داری تا برات سرخ کنم
الی جوون هم پیراهن پوشیده هم دامن به نظر خودش که خیلی خوشگل شده
افطار مختصر ما تو پارک ...
کوکو سبزی و شیربرنج و پنیر وگردو خیار وگوجه و سنگک داغ وچایی داغ با نبات
عکسای یواشکی ولی خوشگل ازت گرفتم
خونه مادر شوهرم قبل از افطار موقع حاضر کردن بساط سفره
حیاط خونه مامان بزرگ عاشق خونشون وحیاتشونی خیلی حیاتشون بزدگ و خوشگله
تو پی ام های خصوصی بعضی از بچه ها ازخودم عکس خواسته بودن اینم عکس خونه مادر شوهرم ماه رمضون
گشت وگذار قبل افطار شهناز
رفته بودیم برات آیپد بخریمالبته میخواستیم برای تولدت بخریم ولی نتونستی صبر کنی پدر وسایل منو در میاری منم از بابات خواستم برات بخره تا گوشیم ولبتاپم از دست تو نفس بکشن بس گشتیم خوابیدی اینجا دیگه دیر بود برگشتیم تا یه روزه دیگه بریم بخریم نمیشه که زود یهویی خرید چون سر آدم کلاه میزارن چه خواب نازی رفتی اونقدر تو خواب دوست دارم چووون مظلومی
اینم کادوی من برای ندا خواهر زاده ام وقتی رفتیم بیمارستان از کادویی که برای رفتن به خونشون گرفتم عکس نگرفتم گفتم شاید خوب نباشه اینجا بزارم .این گل رو هم خودم درستیدم و تزیین کردم
اینم ماهان کوچلوی خاله تو بیمارستان
الی تو بیمارستان ۳۰ تیرماه
الای با دخترخاله اش آیدا خواهر ندا
یاسمین و الی دختر عمه ایدا خواهر زاده ام
یاسمین کوچلو
الی و ایدا و یاسمین
ایدا و یاسمین بیمارستان وقتی که ماهان به دنیا اومده بود
الی جوون در حال استفاده از تکنولووژی بنده با تمام مخلفات حدف،نم هم دیگه در اختیار ایشونه
به خاطر اینکه پست طولانی نشه بقیه در پست بعدی