elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

۲۰ آذر تولد مامان

امروز ۲۰ آذر تولد منه دخترک شیطونم وبه خاطر اینکه بابا کل وقتش رو در اختیار من گذاشته وقت ندارم بنویسم ولی شب که تولدم تموم شد عکسا رو هم گرفتیم بعدا این پست رو کامل میکنم ... چون فردا که جمعه هست باید بریم فرودگاه عموت رو برداریم داره از مشهد میاد البته کارش تو مشهد هست و چون تازه زن گرفته میاد ببریمش پیش نامزدش... و بعد با عموت بریم شهرستان خونه مامان بزرگت .... امروز یکشنبه 23 آذر تونستم بالاخره پست تولدم روآپ کنم روز 4 شنبه 19 آذر عصر رفتیم لاله پارک سه ساعت گشتیم و تو خیلی خسته شدی عزیزم واقعا شرمنده مامانت عاشق گشتنه و بابات هم همراهی میکنه ولی تو نق میزدی و گاهی به خاطر تو استراحت میکردیم توی سالن هر طبقه.... و...
20 آذر 1393

خاطرات مهد کودک و مراسم احسان و سفره نظری در مهد کودک

الای جان دخترم نمیدونم این روزها چرامحبتم به تو بیشتر از قبل شده است دلیلش را نمیدانم فقط این را میدانم که گاهی آنچنان شیفته تو و نگاهت میشوم که خودم هم نمیدانم ...همیشه دلسوزانه نگاهت میکنم برای اینکه من خوش شانستر از تو بودم چرا که در کودکیم همیشه با هم سن و سالهایم بازی میکردم رفت و آمد زیادی میشد به منزل مامان وبابای عزیزم فداشون بشم ...هر کی میومد خونشون خوشحال میشدن ولی بچگی تو خیلی تو سوت وکوره  به خاطر همین سعی میکنم بیشتر باهات بازی کنم و هر جا رفتم ببرمت مخصوصا تابستون و حالا که میری آمادگی خیلی بهتر شده تو مهد سرت گرم میشه   و فقط تنها مشگلی که داری اینه که از خواب بیدار نمیشی و من بیچاره میگیرمت بغلم میبرمت صور...
16 آذر 1393

عروسی عمووعاشورا وتاسوعا ومتفرقه های ابان

اواخر ماه مهر عروسی عموی الای جون بود رفتیم عروسی  بعد هفته ای سه بار هم میرفتیم برای خوردن چای و تنقلات و پیاده روی شاهگلی  دختر قرطی من تو عروسی خیلی رقصیدی اونقدر خوشگل رقصیدی که بهم تبریک میگفتن گاهی هم شدید قرطیو سکسی رقصیدی که بد آموزی داشت ولی من خودم افتخار میکردم وکیف میکردم عمه ات بهم برگشت گفت واه واه بابا گوشمون رفت کم تعریفش کن گفتم دهتر تو نمتونه برقصه تقصیر من چیه اگه دختر تو اینجوری میرقصید شاید شما غش میکردی هنوز من خیلی بهترم که میتونم خودمو کنترل کنم  خلاصه دیگه کم آورد ما هم ادای عروسای خیلی حق به جانب دو رد آوردیم خخخخخه عکسای مختلط رو تو این پست میزارم و عکسای سفره مهد کودک رو تو...
4 آذر 1393

روز مرگی های مهر و آبان و رفتن الی به آمادگی

دو ماهه که الی عسلی ما داره میره آمادگی خیلی خوشت میاد گلم از اینکه بری مهد کودک ولی تنها مشکلی که داری اینه که  خیلی دیر از خواب پا میشی و این یکم من منو اذیت میکنه البته شیفت بعد از ظهر هم تو مهد کودکها وجود داره ولی ما ترجیح دادیم شیفت صبح بری از هر جنبه ایس برای تو و هم برای ما بهتره... چیزایی که بهت یاد میدن خیلی خوب یاد میگیری مخصوصا نقاشی و کاردستی ات عالیه به خودم  کشیدی  یه مشکل دیگه که داری اونجا زیاد تغذیه نمیخوری حتی چیزایی که میزارم تو کیفت اکثرا موقع برگشتن تو کیفت میمونه و له میشه  این عکسایی که اینج گذاشتمشون توی این پست مال مهر و آبان هست و چندتاش هم وقتی که رفتیم لاله پارک از پانچو برات خر...
24 آبان 1393

شمال شهریور۹۳

دو تا پست پایینی هم مربوط به مسافرت شمال هست وبقیه این پست بازم تو پست بعدی گذاشته میشه... شمال ۲۲ شهریور انزلی   رامسر۲۳ شهریور ۹۳ اسالم موقع برگشتن به خونه     ...
28 مهر 1393

سری دوم عکسای مسافرت

هر لحظه از زندگی دخترمو دوست دارم ثبت کرده باشم . به خاطر همین عکسای زیادی گرفتم ازت  دوست دارم لحظه به لحظه ببینم چطوری هستی بعد از سالها میچسبه به ادم دیدن دختر نازش که بزرگ شده وخانمی شده واسه خودش اما تو شمال یه بار زهر ترکم کردی داشتم به سخنرانیهای استاد پرویز شهبازی که تفسیرمثنوی میکنه گوش میکردم که یهو دیدم نیستی دنیا رو سرم خراب شد فکر کردم دیگه مردی جیغ کشیدم همه دورم جمع شدن داشتن دنبالت میگشتن منم دیدم فایده ای نداره همون جا تصمیم گرفتم برم داخل آب و خود کشی کنم و بدون تو پیش بابات بر نگردم چون نبود تو یعنی نبود ما... تا اینکه داشتم از حال میرفتم که یهو دیدم 20 متر اونطرفتر یه خانم دستت رو گرفته داره میارتت  چون همه فه...
18 مهر 1393

سفر به شمال عکسای سری اول

20 شهریور به مقصد شمال حرکت کردیم ساعت 3 شب  صبحانه  رو توی جنگل اسالم خوردیم و بعد به طرف انزلی حرکت کردیم و سه روز مثل سال قبل توی همون هتل قبلی خونه  اجاره کردیم قیمت ها هم خیلی گرون بود خلاصه شوهرم گفت مهم نیست یکسال کار میکنم سالی یه بارم میام ول خرجی کنم و آرامش داشته باشیم دیگه دیدم حق داره دیگه چیکار کنیم سه شبمون نزدیک یک میلیون شد  برای عکسای مسافرتمون سهتا پست میزارم چون عکسا خیلی زیاده من والی هم عاشق عکس گرفتنیم به خاطر همین عکسامون زیاد شد بعد از انزلی تا تهران 6 ساعت راه بود رفتیم خونه برادر شوهرم یه شب موندیم فرداش زنگ زدن خاله شوهرم فوت کرده توی همون تهرانه خونشون وای عجب گیری کردیم  ...
14 مهر 1393