خاطرات مهد کودک و مراسم احسان و سفره نظری در مهد کودک
الای جان دخترم نمیدونم این روزها چرامحبتم به تو بیشتر از قبل شده است دلیلش را نمیدانم فقط این را میدانم که گاهی آنچنان شیفته تو و نگاهت میشوم که خودم هم نمیدانم ...همیشه دلسوزانه نگاهت میکنم برای اینکه من خوش شانستر از تو بودم چرا که در کودکیم همیشه با هم سن و سالهایم بازی میکردم رفت و آمد زیادی میشد به منزل مامان وبابای عزیزم فداشون بشم ...هر کی میومد خونشون خوشحال میشدن ولی بچگی تو خیلی تو سوت وکوره
به خاطر همین سعی میکنم بیشتر باهات بازی کنم و هر جا رفتم ببرمت مخصوصا تابستون و حالا که میری آمادگی خیلی بهتر شده تو مهد سرت گرم میشه و فقط تنها مشگلی که داری اینه که از خواب بیدار نمیشی و من بیچاره میگیرمت بغلم میبرمت صورتت رو با مصیبت میشورم و باز دراز میکشی اونطوری لباس تنت میکنم موهاتو شونه میکنم و باید گیره یا کش سری رو که دوست داری به سرت ببندم و بعد باید لباسی که دوست داری تنت کنم در صورتیکه لباس مهد میپوشی که قرمز و سرمه ای هست ...ولی اونجا چون تو کلاس ورزش درش میاری من باید لباس تمیز تنت کنم خلاصه رفتن خیلی مصیبته و تو ماه گذشته اواخر آبان مراسم احسان ...سفره و آش نظری بود که این پست مربوط به این مراسم میشه و چند تا هم عکس گرفتی که برات تو این پست میزارم....
و اما عکسای این پست
این کاردستی به مناسبت عید قربان هست
به مناسبت روز جهانی کودک
به مناسبت عید غدیر خم
اینجا تولد مهتا بود یکی از بچه های دوساله مهد کودکتون مامانش هم سالاد الویه با شکلات آورده بود اون روز رقصیدین حسابی مخصوصا دختر قرطی من
الای و آیلین 5 ساله
یکی از روزایی که داری میری مهد و چون مهد کودک
کلاس الای جون اینجا هنوز لباسات آماده نیست با لباسای خودت میای
الی و هم کلاسیهاش در حال بازی با لگوووو
اینجا هم جوجه تیغی درست کردین
این استیکر درخت رو هم من برای مهدتون کار کردم
اینجا توی مهد کودک کنفرانس بود مشاوره برای فرزند پروری و الی جون توی آشپزخونه نشسته و منم این عکس رو اون لحظه شکار کردم ...خودم هم مسول تدارکات بودم
اینم میز اتاقت عزیزم گلهای پارچه ی که خودم برت درست کردم و اینم قاب عکس الی جون که باز خودم درست کردم
دیوار بالای تختت که این گلها و حیوانات رو با یونولیت کار کردم هم برای تو و هم مهد کودکتون
آماده شدی بریم مهد کودک و لباس سیاهتنت کردم تا بریم مراسم سفره و عزاداری برای ایام محرم
اینجا توی مهد کودک ازتو ن عکس میگیرن تا بعدا چاپ کنن
دختر با حجاب من ...یه پارادوکسی هست که دخترم اصلا خوشش نمیاد ججاب داشته باشه اصلا از روسری و چادر و مغنعه بدش میاد و اینجا با هزارتا وعده و عید سرت کردیم...میگفتی من خوشم میاد عکسای قوقولی مقولی بندازم دلم میگیره از این لباس والا ...بچه ام حق داره منم دوست ندارم ولی دیگه گرفتن از همشون
وای چه خانم شدی خیلی عاشقتم با این نگاهت عزیزم
مراسم سفره در مهد کودک الای و آیلین
اینجا آش رو به هم میزنی
اینجا هم عکس دسته جمعی انداختین
اینجا هم مشغول خوردن هستین نوش جونتووووون عزیزم آش هم که حرف نداشت خیلی عالی بود