elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

خاطرات تصویری ابان و آذر ماه تولد من ۹۵

1396/1/11 16:42
نویسنده : مامان ela
1,770 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم  واقعا وقت نمیکنم بیام و برات خاطراتت رو به موقع بنویسم انگار زمان زده به دور تند و با سرعت میگذره و وقت برای خیلی چیزا نیست ..ولی میخوام وبلاگت رو مرتب کنم و بقیه خاطراتت رو آپ کنم...و به روایت تصویر مینویسم که در ماه ابان و آذر چه کارایی کردیم و کجا رفتیم....الان که کلاس دومی باورم نمیشه به این زودی بزرگ شدی و داری میری کلاس دوم و بچگیت داره تموم میشه ..ولی از وقتی بزرگ شدی واقعا افتخار میکنم کخه اونقدر درک بالایی داری که منو هیچوقت مثل بچه های دیگه هیچ جا الکی تو درد سر نمیندازی و دهنت قرص و محکمه و همیشه میدونی کی و کجا حرف بزنی ..اصولا با دیگران که زیاد حرف نمیزنی...ولی واقعا میتونم بگم ماشالله مثل دخترای بزرگی که عاقل هستن میمونی و بهت افتخار میکنم و روز به روز بیشتر عاشقت میشم دوست دارم عزیزم

 

و اما خاطرات آبان و آذر به روایت تصویر

اونقدر بزرگ شدی که داری سیب زمینی سرخ میکنی عزیزم 

اینجا داریم ترشی درست میکنیم اواخر مهر ماه هست فکر میکنم فصل درست کردن ترشیه و خاله ات و بابات  و من با کمک های کوچلوی تو ترشی درست کردیم و زیادم درست کردیم و امسال هم واقعا خوشمزه شده بود ترشیمون

بعد از درست کردن ترشی همون روز عصر بساط چایی و شیرینی و میوه رو با مخلفات دیگه چیدیم تا خستگی ترشی درست کردن از تنمون در بیاد

اینجا رفته بودیم شهناز و شما هوس ذرت مکزیکی کردی و رفتیم رستورانی که کوچیکه ولی فقط ذرت مکزیکی های خوشمزه داره

دوبار رفته بودم برای کاشت ناخن که اینجا نوکشون رو بیضی شکل کردم که قشنگتر از کاشت ناخن  قبلیم بود که نوکشون صاف بود

اینجا هم رفته بودیم پاساژ ستاره باران نصف راه

اینجا هم رفته بودم آموزشگاه آشپزی که قبلا تو کوچه ما بود و من میرفتم برای اموزش ولی الان رفته خیابان ورزش که تصمیم گرفتم هم برای دیدن ندا جون که دوستمه و هم مسول اموزشگاه هست برم و گاهی هم توی بعضی کلاسها شرکت کنم و اینجا داریم شیرینی میخوریم با چای کنار ندا جون و دو نفر دیگه خواستم این عکس یادگار بمونه وقتی نگاه میکنم اون روز قشنگ بیاد جلوی چشم که خیلی خوش گذشت

اینم یه عکس از آموزشگاه با دیدن اینجا لحظات زیبا در کنار دوستام برام تداعی میشه

اینجا هم یکی از روزای سرد پاییزه رفتیم شاه گلی

تولد منه و با بابایی و دختر نازم رفتیم رستوران برای ناهار

روز قشنگی بود و یادم نمیره چقدر بهمون خوش گذشت

دخترک گلم چون تولد من بود تو ناراحت بودی که تولد منم تولد تو باشه و این نشون میده هنوز عزیز دلم بچه هست و اینا رو نمیفهمه

عصر یعنی ساعت ۶ تا نه هم رفتیم لاله پارک برای شام همون روز تولدم .چون من روز تولدم اصلا غذا درست نمیکنم و همشمیریم بیرون تا خوش بگذره و از اشپزی تو خونه راحت بشم 

اینجا همون شب تولد مامانی 

کیک تولد سال ۹۵ مامانی که از همون لاله پارک قنادی رکس خریدیم و رفتیم خونه بعد از شام

این نوشته رو هم بابات روی بادکنک برای من نوشته با یه شکلکمحبت

با اسرارت رفتیم برات شیشه شیر گرفتیم ولی به بابات نگفتیم ..الکی گفتم از بچگیش مونده

اینجا هم که آموزشگاه آشپزی هست بعد از مدرسه زنگ زدم ا آژانس اوردنت اونجا ..چون به بابات گفته بودم من دیر میرم خونه از اموزشگاه ...ندا جونم برای خودش تو آموزشگاه تاس کباب گذاشته بود و برای تو هم کشید تا بخوری اونجا تا بریم خونه گرسنگی نکشی

اینجا کلاس پیتزا  بود 

و اینم پیتزا که لماده شده ..پهلوش نونش کلفت دیده میشه ولی داخل خمیرش پنیر پیتزا ریخته ندا جون و خمیر رو گلوله کرده از پهلو

اینجا هم یه ماهی رفتی ژیمناستیک ولی چون هوا خیلی سرد میشد عصرا موند برای بعد مدرسه ات که تعطیل میشه

اینم از شب یلدا..با عجله چیدم زیاد حوصله ام نمیکشید ولی به خاطر تو درست کردم تا حدی

اینم کلاس خاگینه هست که منم شرکت کرده بودم بعد از شب یلدا بود اوایل دی ماه

اینجا هم تو مدرسه برنامه داشتین و ازت عکس گرفته بودن وتو سمت راست اون گوشه ای کنار حدیث جون که چادر سرش کرده بود

اینم بچگی من و الای جون کنار هم درست همون سن هستیم اینجا الی از سن من توی عکس سه ماه بزرگتره و منم کلاس دوم هستم عروسی خواهرم بود اینجا ...الی جون نسبت به من تو این سن تپلتره من خیلی لاغر بودم ..الی هم خوب بود و خیلی نرمال ولی در  طول سال نود و پنج  هشت کیلو زیاد شده ..چون صبحانه نمیخوری دختر گلم و هر چی میزارم تو کیفت باز نمیخوری بعد از مدرسه میایی تند تند میخوری و چاق شدی

اینجا هم رفته بودیم شهناز و خاله ات دکتر میخواست بره ..دکتر زیبایی برای اینکه ابروهاشو بکشه بالا و منم از تو عکس گرفتم قبل رفتن به مطب

و این بود خاطرات ابان و آذر و  اوایل دی ماه سال نود و پنج

امیدوارم سال ۹۶ سال خوبی واسه همه ادمای خوب و بی ریا باشه و سال بدی برای ظالمانی که خون ادما رو تو شیشه کردن به خاطر منایع شخصی خودشون

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)