خاطرات اردیبهشت
سلام دختر گلم تازگیا زیاد وقت نمیکنم بیام وبلاگت .حالا که تابستون شده بیشتر میریم بیرون و بیشتر میگردیم و شب دیر میایم . فرداشم تا ناهار درست کنم و کارای خونه رو بکنم و با دوستام توی تلگرام گپ میزنم و بعد به اینستا گرام هم که میرم اونقدر توش گم میشم که دیگه زمان میگذره و تا تکونی بخوریم پدرت میاد و ناهار میخوریم و میخوابیم بعدشم که شال و کلاه میکنیم و بیرون میریم
و اما خاطرات دختر نازم به روایت تصویر
اینجا رفته بودیم پاساژ مروارید بعدم رفتیم طبقه بالاشام خوریم
اینجا هم همون پاساژه که داری هی توی اسانسور بازی میکنی
درست اونطوری که من دوست دارم میخندی عزیزمعاشق این خندتم
اینجا هم که بابات نیست من و الی توی سینی صبحانه میخوریم
اینم لحاف و تشک و بالش که خودم برات دوختم .روکش همه لحاف تشکا رو عوض کردیم و تو خواستی برای تو هم از اینا بدوزیم و نزاشتی کارتونی بشه و ازین پارچه خوشت اومد
اینجا از طرف مهد کودک رفتین آتشنشانی برای بازدید
اینجا دارن براتو توضیح میدن در مورد کارهای آتش نشانی
اینا هم مار هستن که از خونه ها گرفتن
دوچرخه قبلیتو فروختیم یدونه دنده ای که خیلی عالیه برات گرفتیم
الی دوچرخه سواری میکرد ما هم با بایی چایی میخوردیم با تنقلات .عرض ۴ روز پشت سر هم بابات یادت داد و زود یاد گرفتی .دختر با هوش و زرنگم
اینجا هم ولی عصره پارک وسطی
اینجا هم رفتیم شاهگلی پر از گل بود البته اواخر فروردین بود این عکسا رو گرفتیم من دیر آپ کردم
اداها رو نگاه
اینجا هم پاساژگلستانه توپ پلاتس من پاره کردی رفتیم دوباره خریدیم
بازم بساط چایی و تنقلات من و بابات توی پارک
الی اینجا تو خونه خاله ات بودی و بابات رفته بود تهران منم رفتم مهد کودک تو با مدیرت و مربیات صبحانه خوردم
اینجا هم توی اتاقتی منتظریم سریال پارامپارچا شوروع بشه
اینا هم گلای حیاط خونمونه
این عکسا رو هم توی مهد کودکت ازت گرفتم
به خاطر اینکه پست خیلی طولانی نشه بقیه میمونه برای پست بعدی که فردا آپ میکنم
پست پیکنیک و استخر رفتن توی پست بعدی