یلداتون مبارک دوستای عزیزم
30 آذر طولانی ترین شب سال برهمه دوستانم مبارک
امیدوارم روز قشنگی در کنار خانواده وعزیزانتون داشته باشین...
برای من که فرقی نمیکنه مثل روزای دیگه هست چون کسی رو نداریم که بیاد ویا بریم خونشون...البته خواهر بزرگم هست بهش زنگ زدم دعوتش کردم با بچه هاش ولی گفت میریم خونه خواهر شوهرم ! البته نمیدونم به من حق میدین یا نه! ولی من که مادر وپدر ندارم خواهربزرگم یه دخترشو هم شوهر داده باید برام بعد از مامانمادری میکرد البته گاهی به دادم میرسه ولی ده درصد این کار رو میکنه من که دخترش نیستم! خلاصه عوض اینکه اون منو دعوت کنه من اونو دعوت کردم ولی ! به نظر من درستش این بود که اون منو دعوت کنه ونزاره تو این روز عزیز تنها باشیم منم یه قوطی شیرینی با آجیل که هنوز بازش نکردم رو بر میداشتم میرفتم خونشون وبه ما هم خوش میگذشت ...الای من خیلی غصه میخوره دلم براش میسوزه وقتی من سن الای بودم همیشه دور وبرم شلوغ بود همیشه میرفتیم خونه یکی یا یکی میومد خونمون ولی این بچه مظلوم من که گناهی نداره ...خدا هیشکی رو بی آدم نکنه...البته منم داشتم دو برادر و سه خواهر ولی از اون قضیه ارث ومیراث ومال دنیا یه خواهر برام موند که اونم عرض کردم برام ده درصد میرسه یعنی هیچی به هیچی ...دلم نمیخواد دوستای عزیزونازمو ناراحت کنم اگه ننویسم میترکم ...البته یدونه خاله دارم که دختراش وپسرش میان خونشون ...اون دعوتم کرد برای شب یلدا ...که من از ظهر برم وهمسرم هم ساعت 8 عصر بیاد اونجا ولی همسرم قبول نکرد گفت من خونه خودمون راحتم من خجالت میکشم منم که نمیتونم همسرمو تو این شب عزیزتنها بزارم به خاطر همین به خاله گفتم این خجالتیه ...همسرم گفت قشنگ میشینیم خونه تی وی میبینیم هرچی که خریدم میزاریم میخوریم باقالی میزارم ...ماهی پلو هم میزاریم وکلی هم رفته وسایل خریده واسه شب یلدا ... ولی من دلم وا نمیشه من دلم پر از غمه ...چون تو این روزای عزیز همیشه خونه مامان بودیم .وای چه خوش میگذشت فدای مامان وبابام بشم من بابام میگفت بدون باقالی شب یلدا صبح نمیشه هرکسی یه چیزی میخرید ومیرفتیم خونه مامان بابام هم هرچی دستش میومد میخرید شب تموم میشد خوراکیا تموم نمیشد... قربونتون بشم من اگه دست خودتون بود نمیرفتین به الای نگاه میکنم میبینم بچم بزرگ شده داره 5 سال کامل میشه دو ماه دیگه ...مادر دو ماه این بچمو دیدو بوش کردوبغل گرفت... بابای عزیزم 7 ماه دیدش .بیچاره بابا زخم بستر شده بود وعفونت کرده بود وگفته بودن داخل اتاق نبرمش به همه میگفت عاطفه بچه رو نمیاره بغلش کنم جیگرم آتیش میگرفت نمیتونستم بگم بابای عزیزم دکتر گفته عفونت داری بچه رو تو اتاق تو نیارم چون الی 7 ماهش بود...گفتم سرما خورده به شما هم سرایت میکنه فداتون بشم زندگی کردین وکردین یهو دوتایی رفتین...آخ... میبخشید که من همیشه غصه دارمینویسم این حال الان منه به خاطر همین اینجامینویسم ...بعدا" در آینده پاک میکنم تا دخترعزیزم نخونه وغصه بخوره ...رفته بودیم بازار ماهی فروشی مکس باغمیشه ماهی بخریم واسه شب یلدا چند تا عکس از الی گرفتم که میزارمشون تو این پست...
و اما عکسای روز وشب یلدا...
دوروز قبل از یلدا رفتیم ماهی خریدیم از بازار مکس باغمیشه ...چندتا الی جونم اونجا با ماهیا عکس گرفت..بعد دیروز هم به بابا گفتیم ما میریم بیرون سهندیه وابو ریحان رو بگردیم ببینیم مردم چیکار میکنن مغازه ها چه خبره ...بعد با الی رفتیم پیاده از خونمون تا سهندیه وداخل پاساژ رفتیم ومغازه ها رو نگاه کردیم وبعدش همون لحظه ...رفتن تا برگشتنمون چندتا عکس گرفتم که تو پستای زیر گذاشتم ...ما مثل همیشه تنها بودیم سه نفری و سه یار وفادار که تا لحظه مرگ هم با همیم ...هم روزای خوش هم روزای سخت دیگه درسته خونمون سوت وکور بود ولی به خاطر الی یه میز ساده چیدم تا این روز عزیز با روزای دیگه براش فرق داشته باشه خیلی خوشحال بود با باباش جلوی من میرقصیدن که من شاد باشم چون باباش میدید که من خنده ای روی لبام نیست والکی خودمو خوب نشون میدم ....خدایا باز هم ازت شاکرم که یه بچه سالم ویه همسر مهربون نصیبمون کردی که بهش تکیه کردیم اگه همسر ودخترم هم نبود از اینی هم که هستم داغونتر میشدم وبا داشتن دوستای مهربونی که همیشه سراغمو میگیرین میخوام بگم خدایا من حالم خوبه....اما تو باور نکن...
نمیخوام کودکیت تموم بشه چون من از دختر ناز ومعصومم سیر نمیشم نمیخوام این معصومیتت از بین بره به خاطر همین تا جایی که بتونم خوب بودن ودرستکاری وراستگویی رو بهت یاد میدم ونخواهم گذاشت دلت مثل بغضی از انسانها تیره وتار بشه عزیزم
دوستتدارم عزیزم تا اخرین نفس کنارتم
تا خوشحال باشی ودلت نلرزه از بی مهری
انسانهای سود جو و خدا بی خبر...