elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

من والی .بابا(روز مرد وروز پدر)

1392/3/12 18:56
نویسنده : مامان ela
1,244 بازدید
اشتراک گذاری

من الای :روز پدر رو به بابای مهربونم تبریک میگم ویه عالمه دوستش دارم وازش به خاطر زخماتی که برای من کشیده تشکر میکنم...

 

من مامانی : از همسر خوب ومهربونی که تا به امروز بالای سر ما بوده واز مانگهداری وحمایت کرده تشکر میکنم وجا داره که بگم مرد خوب داشتن هم شانس میخواد.ماهم این شانسو آوردیم.البته بابایی بیشتر شانس آورده که منو داره ویه دخملی ناز وپرعشوه بهش دادم که صبحا چشماشو وا نکرده با صدای اهنگ خیلی قرطی میرقصه اگه هم شلوار تنش باشه نمیشه باید بره دامن کوتاه تنش کنه... تا میره دامن بیاره بپوشه آهنگ تموم میشه. ودخملی همون آهنگورو میخواد وما باید حتما براش پیدا کنیم و الا کلاهمون پس معرکه ست...میخوام بگم هر دوتون رو دوست دارم قدتموم عالم...

 

 

 

هرسه تا در ادامه مطلب منتطر شما هستیم.........بقیه در ادامه مطلب...

 

مامان خدا بیامرزم ٤ سال پیش وقتی الی ٦٥ روزه بود فوت کرد در اثر سکته قلبی دوستت دارم بی تو زندگی کردن عین این اینه که یه نفر عمودی مرده و فقط ظاهرا نفس میکشه.خیلی دلم میخواد هر چه ودتر این زندگی لعنتی تمون بشه ومنم بیام پیشتون .اگه الی رو نداشتم.دیگه بهانه ای واسه موندن تو این دنیای خراب شده نداشتم ولی به خاطر دختر ناز وعسلم باید زندگی کنم تا اون هم از مادر بی نصیب نشه که من میدونم بی مادری وبی پدری بد دردیه .خدا میدونه که هر روز که میگذره خوشحال از اینکه به تو نزدیک میشم. پدرم هم بعد از ٥ ماه رفت پیش مامانم ...روح هر دوتون شاد....دوشتون دارم شما هنوز هم تو قلب من زنده اید من با خاطراتتون زندگی میکنم.اکثر شبا یاد اون روزایی می افتم که با شما بودم وهنوز ازدواج نکرده بودم.صبهای جمعه باباجونم میرفت یه کیلو تخم مرغ میخرید .میگفت من جمعه ها دوست ندارم پنیر بخورم .به مامان میگفت یه ماهی تابه املت درست کن .پیاز هم سرخ کن سیر هم بزن که خوشمزه تر بشه .بعدش ما رو از خواب بیدار میکردن ماهم که جمعه بود ومدرسه نداشتیم تا لنگ ظهر میخوابیدیم وبزور پا میشدیم .آخرش هم با صدا زدنهای مکرر مامانی بیدار میشدیم وسر سفره میرفتیم واملت خوشمزه مامان فریده رو میخوردیم .یه عالمه عشق .حال میکردم با وجود این دو عزیز ی که تک بودن وهمیشه مواظب ما ...حالا میبینم گذشته ها همیشه زیباتر بودن برای من روزای که خواهر های بزرگترم زنگ میزدن مخصوصا جمعه ها که داریم میایم خونتون بال در میاوردم که الان خواهر زاده های نازمو میبینم وبازی میکنیم خیلی خوشحال میشدم ولی الان هیچی خوشحالم نمیکنه چون اون دو تا عزیزمو کم دارم وهیچ خونه ای توی این عالم به اندازه اون خونه راحت نبود.ونیست هیچ خونه ای مثل اون خونه که درش به روم باز بود باز نیست .اونجا تنها خونه ای بود که هر روز هم اگه اونجا میرفتم صاحب خونش ناراحت که نمیشد بلکه خوشحالم میشد ومیگفت فردا تو خونت تنها نمون بزم بیا ...الی هم که هنوز نبود واکثرا چون تا ظهر تنها بودم 6 روز هفته رو خونه مامان بودم  ...همه مسافرتها رو من ومامان وهمسری با هم میرفتیم.حتی بابای الی به مامانم گفته بود تو ماه عسلمون هم بیاد مامان فکر میکرد شوخی میکنه ولی همسرم جدی میگفت هر دو همدیگه رو خیلی دوست داشتن و مثل یه مادر وپسر بودن ...مامان گفت همه میخندن مگین مگه میشه مادر زن هم با عروس وداماد بره ماه عسل .همسر منم گفت چرا نمیشه ما این کا رو میکنیم  ولی مامان قبول نکرد... آخه مامان خیلی هوای ما رو داشت ما هشت ماه قبل از ازدواج باهم دوست بودیم ...مامانم هم وقتی فهمید زیاد مخالفتی نکرد چون دید بابا نه سیگاریه .نه مشروب میخوره کار داره ماشین داره خونه هم داشت یک سال قبل من خریده بود وهر ماه به بانگ مسکن قسط میداد .الان ده ساله من وبابایی باهمیم اون خونه قبلی رو هم چهار  ماه قبل فروختیم وچهار ماهه اومدیم خونه جدید اونجا یک طبقه بود ولی اینجا دو طبقه ونصفی .من عاشق این خونه شدم ای کاش مامان هم بود ومیدید...دیگه رد پاشون هم تو این خونه جدید نیست.و این منو ناراخت میکنه ...آخرش هم روز پدر  ومرد رو به همسرم تبریک میگم ومیگم که خیلی دوستش دارم به خاطر زحمات این ده سال ازش تشکر میکنم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پرهام ومامانش
1 خرداد 92 21:39
روح هر دوشون شاد باشه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
2 خرداد 92 2:46
سلام عزیزم ممنون که به ماسرمیزنی وشرمنده که خیلی وقت نمیکنم به وبلاگ زیباتون بیام.
ماشالا دخترنازی داری همینطوراسم تکی ..
عاطفه جون درباره وبلاگ روکه خوندم خیلی خیلی دلم گرفت خیلی قشنگ نوشتی ،امیدوارم سایه مهر شماوهمسرخوبت همیشه وهمیشه برسرالای عزیز باشه وروح عزیزانت قرین رحمت وآرامش


ممنون دوست خوبم که به خونه مجازی ما سر مزنی. ومنو خوشحال میکنی .امیدوارم همیشه در کنار دختر وهمسر مهربونت خوش وخرم باشی...
مامان پینار
2 خرداد 92 15:55
روحشون شاد
مامان آراد(خاطره)
4 خرداد 92 1:26
روح مامان بابای عزیزت شاد.... خدا سایه شوهرتو از سرت کم نکنه... خدا الای نازتو برات نگه داره... روز همسر مهربونتون هم مبارک
مامان سروش و سروین
4 خرداد 92 21:34
مریم
6 خرداد 92 19:14
سلام عزیزم ، وبلاگ خیلی خیلی قشنگی داری امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق و خوشبخت باشید خوشحال میشم اگه به من هم سر بزنید من یه وبلاگ آشپزی دارم قراره هر روز یه غذا بذارم البته تازه شروع کردم اگه اومدی امیدوارم که خوشت بیاد
مامان ملیکا کوچولو
13 خرداد 92 1:08
دوست عزیزم قبلا دیده بودم این پستو اما دوباره اومدم دوست گلمو ببینم. الهی همیشه در کنارهم و زیر سایه مرتضی علی به خوشی و سلامتی زندگی کنید.