باغچه گل
روز سوم عید رفتیم خونه عمه الای جون سر راه رفتیم گلخونه تابرای فیاط خونمون کاج بخریم خواستم ازت عکس بندازم ولی نمیزاشتی خیلی این روزا اذیتم میکنی ٩٠ % همیشه با من بودی ولی حالا ولمون کردی بابابات دمخورشدی....
دیگه اصلا کنار من نمیخوابی فکر میکنم این روزا چون زیاد وبگردی ووبلاگ نویسی میکنم از من دور شدی بابات هم بی تقصیر نیست همش زیر سر بابات میدونم از بش قبلا پیش اون نمیرفتی داره از من انتقام میگیره منم میدونم چیکار کنم ..بابات مثل پرنسس ها باهات رفتار میکنه به خاطر همین از من دور شدی آخه من نمیزارم خراب کاریاتو ادامه بدی به خاطر همین بهت صرف میکنه که با بابات دمخور بشی خلاصه از دستت ناراحتم ...
خلاصه نذاشتی یکی دو تا عکس خوب ازت بگیرم اینم از عکسا.....
بقیه در ادامه مطلب.....
تا خواستم عکس بگیرم فرارکردی هی هم نق میزدی
ایجا داری با سگ کوچلو تو گلخونه خوش و بش میکنی
تا خواستم عکس بگیرم پشت بوته ها قایم شدی
الای با بابایی تو گل خونه روز سوم فروردین