الی وعصرای تابستون وخرید برای رفتن به مسافرت
مثل هر روز عصر بایدبریم بیرون وگرنه من والی انگار وقت اعتیادمونه ...نمیتونیم تو خونه بند بشیم ...بازم مثل هر روز رفتیم بیرون پارک وشهر بازی نزدیک خونمون تو پارک منظریه ...
امروز رفتیم با الی وبابا یکم خرید کنیم بعضی چیزا واقعا" لازم بود مثل عینک آفتابی که طبق معمول الی چندمین باره که شکسته ...باباش هم میگه دم دست نزار من بیچاره قایم هم میکنم این جونور پیدا میکنه...دیروز رفتم شهریار یه بلوز واسه خودم بگیرم که پیش آقایون راحت باشم ...یکم گشاد باشه بدن نمانباشه ...خانم همش میگفت اینو بخر اونو بخر ...رفتیم یه کادو هم برای چاریم گرفتیم ...خونه جدید خریده ...یه آجیل خوری از اون طرح جدیدا براش گرفتیم ...سلیقه منو دوست داره ...سال قبل هم از همین جنس براش دو تا ماهی ست گرفته بودم ...کلاس طرف که بالا باشه باید یه چیز خوب گرفت ..البته تعریف نباشه من خودم از مامانای به روزم ...دوستای گلم نخندین دیگه بزارین با این حرفا خوش باشیم ...
خلاصه الان هم از سهندیه ابوریچان میام رفتم یه بلوز نگاه کنم باباش هم شلوار داشت نگاه میکرد الی پدرمون رو در آورد ...همش گریه کرد ونق زد چه خبرتونه واسه خودتون میخرین واسه من نه ...هفته پیش تازه براش لباس خریده بودم ...از حسودی مرد بچه ام ...یه چند تا هم داد زدم سرش ...دیگه ضایع بود وسط پاساژ داد میزد آی منم لباس میخوام ...واسه خودتون میخرین واسه من نه......
خلاصه آبرومون رفت ..از ترس صداش از پاساژ اومدیم بیرون هر سه بستنی خریدیم خوردیم ...بازم یادش نرفت ایندفعه تو وسط پارک ابوریحان داد میزد واسه من لباس بخرین چرا واسه خودتون میخرین...
شب 4 شنبه هم ساعت 4 راه میوفتیم بریم مسافرت ..اول همدان ویلای برادر جاریم اینا وبرادر شوهرم ...دو سه روز اونجا هستیم تو افشاریه ...بعد هم با اونا برمیگردیم تهران ...شهرک غرب ...اونایی که تهران هستند خوب میشناسن پاساژ گلستان شمالی ...4 روز هم اونجا هستیم بعد برمیگردیم از راه شمال 3 روز هم شمال میمونیم ..برگشتنی میگم دقیقا" کجاها رفتیم ...
با این دختر خود خواهی که من دارم ...خدا میدونه در طول سفر چه بلایی سرم میاد همش فقط میخواد بخریم جالب اونجاست که هرچی بخریم چند ساعت هم عمر نمیکنه حتی کتاب...پاره میکنه ...دوستای گلم دعا کنین الی به من رحم کنه وتو راه اذیتم نکنه ...همتون رو به خدا میسپارم ..دوست دارم برگشتنی پیام هاتون رو ببینم ...نگید حالا که نیست ولش کن بعدا" پیام میدیم ...شما تو کارتون باشین ...به اینترنت دسترسی داشتم جوابتون رو میدم ...
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
ا
اینجا دریم میریم خونه یکی از دوستای قبلیم ...یابهتر بگم همسایه قبلیم ...خونمون دوکوچه پایین تر بود ...٥ ماهه که یه خونه دیگه خریدیم و خیلی وقت بود الی دوستش آیلین که ٣ ساله اش ندیده بود .....رفتیم تا الی یکم با دوستش بازی کنه ...ما مامانها هم باهم حسابی بگپیم...اون چراغی هم که دستته مال توپی که آب توش بود تا حالا ٦ تا از این توپا گرفتم قول دادی پاره نمیکنی ولی هر دفعه به من کلک زدی ...وبا چاقو یواشکی بریدی ...گاهی هم اونقدر گریه کردی که خودم بریدم تا صدات در نیاد...
اینجا هم روبروی خونه قبلیمونه که یه طرفش به کتاب خونه منتهی میشه ...
اینجا هم طبق معمول پارک منطریه هست ...مثل همیشه بابا رو هم اکثر روزا میکشی پارک وحسابی هم میچزونی..ما هم که خر تو میشیم ...اگه بگم که به خاطر تربیت جناب عالی که به همه خواسته هات بله نمیگم و الا دوست داشتم هر چی امر کنی برات بگیرم ..ولی میترسم ومیدونم که به ١٠ تا خواسته بچه باید به ٧ تاش جواب مثبت بدم ..و الا در آینده زن هر کی بشی با انتظارات تمام نشدنی پدرش در میاد ...و بیچاره میشه ...واسه همین گاهی هم باید نه بشنوی تا وقتی بله میگم ...ذوق کنی