برای تو دختر نازم
امروز تو خونه تنهام و تو (گل من )رفتی با باباجونت خونه مامان بزرگ بابایی منم دارم خاطرات وبلاگت رو مینویسم تا عصر تنهام من و خاله شیرین با هم هستی م خاله شیرینت خوابیده منم دارم این مطالب رو برات تایپ میکنم دوس ت دارم عشق من الای جان همیشه در قلب منی عروسک من ...
نویسنده :
مامان ela
17:50
سر خاک مامان فریده(4 مین سالگرد)
چهارشنبه ٤ اردیبهشت ٤مین سالگرد مامان بود گل من دلم برات میسوزه ...تو مثل بچه های دیگه نمیتونی خونه مامان وباباجون من بری همیشه به من میگی کاش ا ونا زنده بودن وباهم میرفتیم خونشون منو بغل میکردن برام کادو میخریدن من خودم هم مثل تو هستم دختر گلم حسودیم میشه وقتی میبینم دخترا با مامان هاشون میرن خونه مامان جونش واقعا خیلی ناراحت کننده است کاش میشد مرگ رو هم با پول خرید و عزیزانمون رو ازمرگ نجات داد افسوس حتی بچه های ما هم یه روز این حقیقت تلخ رو تجربه میکنن و بدون ما باید زندگی کنن این روال کایناته شتری هست که لب خونه همه میخوابه کاری هم نمیشه کرد چند تا عکس ازسرخاک مامان با الی جون ...
نویسنده :
مامان ela
3:53
دختر خودکفای من
دخمل خودش کاراشو میکنه صبحانه رو خودش میخوره از یک سالگی این کارومیکنه ختی بعضی وقتا تو دست شویی خودشو میشوره من نمیزارم خوب هم این کارو میکنه ولی باز نمیتونم تنها بزارم اینکارو بکنه استعداد زیادی تو ریخت وپاش وسایل داره هم اسباب بازی هم وسایل خونه مخصوا لباسای خودش همه لباسا هر روز رو زمینه انگارلباسفروشی خسته شدم از این کارات الی جون بیچاره مادرخدابیامرز من چی از دست من کشیده کاش ادم وقتی کوچیکه درکش یکم بیشتر از این میشد مامانشو اذیت نمیکرد ...
نویسنده :
مامان ela
22:16
عکسای ژست گرفتن الای به سفارش خودش
2 اردیبهشت
امروز تو لباسشویی لباس انداختم و الای به تماشای رقص لباسها نشسته بود بهتر از فیلم تماشامیکردباتصویر بعد از ظهر خونه خاله ام رفتم باخواهرم باتصویر بعد از خونه خاله شاه گلی رفتیم برای صرف چای وبیسگوییت و شکلات که شوشو سر راه دستش درد نکنه شیرینی هم بهش اضافه کرد با اینکه دیابت دوران حاملگی داشتم میتر سم بازم گریبانم بشه ولی نمیتونم منصرف بشم از خوردن چیزهای شیرین بعد از شاهگلی رفتیم پاساز سهندیه نزدیک خونمون باتصویر توی پاساز کارمون در اومده باید هر جا بریم عکس بگیریم تا وبلاگمون به روز بشه مامان های نی نی وبلاگی فکر میکنم از خوشبخترین زوج هاباشیم از بس بیکاریم همش تو اینترت وبگردی می...
نویسنده :
مامان ela
11:06
مادر
من ازمرگ نمیترسم ... فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم... وقتی که تو (یک)ساله بودی (اون)مادرت بهت غذا میدادو تر وخشکت میکرد --تو هم با گریه کردن در تمام شب از اوتشکرمیکردی وقتی که تو (٢)ساله بودی بهت یاد دادکه چگونه غذا بخوری --وقتی که صدایت میکرد که بیا غذایت را بخور تو از لجبازی فرار میکردی وقتی که (٣)ساله بودی مادر با تمام عشقش غذایت را درست میکرد --توباریختن غذا توی کف اتاق از او خوب تشکر میکردی وقتی که (٤) سالت بود برات مدادرنگی خرید --وتو بارنگ کردن دیوارهای اتاق خوب از او تشکر کردی وقتی تو(٥)سا...
نویسنده :
مامان ela
10:36
برگشتن از مشهد
الای جون اینجا ٤ ماهشه میخوام ببرمش حمومش کنم تازه از مشهد برگشتیم خسته بودم نتونستم حمومش کنم اومدیم خونه مامان ولی مامان نیست ٦٠ روز پیش فوت کرده دارم از درد میمیرم حتی از بچه ام هم نمیتونم لذت ببرم چون داغونم مامانی دیگه نیست از خونشون هم دیگه بدم میاد خونه بدون اون هیچه.... ...
نویسنده :
مامان ela
1:16
13 بدر
حاضر شدیم داریم میریم ١٣ بدر داشتیم وسایل حاضر میکردیم که چند تا هم عکس از خانمی گرفتم یه روز قبل از ١٣ بدر همش از صبح گیر داده بودی کی فردا میاد تا حاضر بشیم بریم گردش شب از خوشحالی خوابت نمیبرد آخرش گفتم اگه نخوابی فردا جایی نمیبرمت فدات بشم فوری چشاتو بستی وخوابیدی گل من بقیه در ادامه...... ...
نویسنده :
مامان ela
0:11