خاطرات تصویری خرداد و تیرماه۹۴
به خاطر اینکه وقت کم میارم توضیح رو پایین عکسا میدم
دختر عزیزم الی جان بعد از عید ۵ کیلو وزنت زیاد شده به خاطر همین گاهی سعی میکنم بهت هشدار بدم کلا دیگه نمیزارم دوماهه چیپس بخوری اگه به ۱=پستای قبلی وبلاگت نگاه کنی اکثر چیپس دستته..به خاطر همین تصمیم گرفتم کنسلش کنمچون هم ارزش غذایی نداره و هم چاق کننده هست ...به پدرتهم گفتم نوشابه نخره مگه اینکه بریم پیکنیک یا بیرون غذا بخوریم
و اما عکسای این دوماه
اینجا رفتیم ولیعصر مثل اکثر وقتا برات لباس بخریم چون تقدیبا جنسای خوب برای بچه ها اونجا بیشتر موجوده ...ولی به خاطر اینکه ۵ کیلو چاق شدی لباسایی که دوست دارم گاهی تنت نمیشه و من حرص میخورم و باید یکم بهت سختی بدم پیاده ببرمت و بیارم و شهر بازی ببرمت و با خودم ببرم ورزش ...از هفته دیگه دوباره میرم ورزش و تو رو هم میبرم
اینجا همون پساژ زیرزمینه که زیر پارک ولیعصره داخل لباس فروشی هستیم و لباسی که پسندیدم برات کوچیکه
اینجام که خواستم ازت عکس بگیرم این ژست خوشگل رو گرفتی
اینجا هم داری با آیپدت بازی میکنی و منم یا تو تلگرامم یا اینستا و .....
اینجا هم توی مهدکودکم رفتم با مدیرش چایی بخوریم و تو با بچه ها بازی میکنی
بازم همون روز رفتیم مهد
اینجا هم خونه زندایی من جمع شدیم حدود ۴۰ نفر میشدیم آض پهته بودن با نون و پنیر و سبزی داریم عصرونه میخوریم تو هم تو حیاط افتادی پاهات زخمی شد هردوتاش...امان از شیطونیات
اینجا هم بابات نیست دوتایی صبحانه میخوریم
اینجام حوصله ات سر رفته بود ثبح رفتیم شهر بازی
بازم همون روز صبح تو پارک
اینجا هم با چند تا از دوستای خودم که تو مهد کودک مربی هستن و دو نفر از دوستای دیگه تو پارک نشستیم و داریم چایی و بیسکوییت و طالبی میخوریم
اینم دوچرخه من و الی که گاهی هم شبا بعد از افطار میرفتیم دوچرخه سواری
قبل از افطار هست که داریم میریم پارک
اینجا هم لباسا و اسباببازیا رو ریختی اومدم دیدم خونه به این وضع افتاده
اینجا بازم شهر بازی که قبل افطار با بچه های دو تا از دوستام رفتی ...آیشین و عسل جون
اینجام رفتیم آرایشگاه که آشنا هم هست و اینجا بستنی خریدم که نق نزنی تا من کارامو بکنم دختر نق نقوی من ...اما خیلی شیرین زبونی عزیزم ..خیلی خیلی هوامو داری و مواظبمی توی یه پست حرفای قشنگتو مینویسم تابرات یادگاری بمونه ..
اینجا هم مدرسه هست رفتیم ثبت نام...
بازم مثل همیشه قبل افطار پارکیم ...البته یه شیفت قبل افطار میرفتیم و یه شیفتم بعد افطار با بابات گاهی هم افطاری میبردیم
اینجام از صبح رفتیم خونه خاله من... خیابان ۱۷ شهریور
موهات خیلی بلند شده میخوابم بزنم نمیزاری ..بری مدرسه اذیت میشی عزیزم تو نمیفهمی
بازم یه روز دیگه قبل افطار پارک رفتیم ....دختر نازم خیلی خیلی خوشگلتر شدی ..این روزا هر کی می بینه میگه چه دختر نازی داری تو فامیل هم میبینن میگن ناز بود ولی ناز تر شده تپل مپل شده ....عزیزم خوشحالم که خوشگلی ولی کاش شانست خوشگل و قشنگ باشه
اینجام رفتیم خونه خاله شیرین جلوی اسانسوری ...همون خونه ای که قبلا خونه پدیم بود الان ساخت و ساز شده ...و چند طبقه و چند خانواده غریبه هم خریدن اونجا هستن ...حیف که دیگه خونه مامان بابایی نیست که بریم عروسکم ناز کنه و نازشو بکشن ...فقط من و خواهرم و بابای مهربونت خریدارتیم ....که برات همین کافیه عزیزم
اینجام قرطی داشت میرقصید که یهو ازش عکس گرفتم
اینم موقع رفتن به خونه ..که بابایی پایین منتظرته
اینم عکست قبل رفتن به استخر که با برنامه اینطوری کردی خودت با کمک من
دختر نازم که یکی یدونه منه ...گاهی دوست داشتم دوتا مثل تو داشتم یکی خودت و دیگه یه دختر ناز دیگه که عین تو باشه اونم بور و چشم عسلی یا سبز بشه مثل خودم ...چون عاشق دخترم ...ولی بازم شکر که همین یه دونه رو دارم بعضیا این یدونه رو هم ندارن عشق کوچلوی من